به من نگویید که دیگر امیدی نیست

به من نگویید که امروز پایانی بود برای همه چیز

لحظه به لحظه زندگی برایم همچون مرگی شده

گویی دیرگاهی ست که نفس هایم را به شماره نشسته ام

شب هایم را با درد صبح شدن به سر می برم٬ای کاش هیچ وقت سپیده دم فرا نمی رسید

تمام حرف ها ٬نصیحت ها برایم در ذهن همچون نسیمی شده که در لحظه اثرپذیر است

به دنبال راهی برای فرارم٬فرار از دست این آواهای هذیان وار

در میان انبوهی از کابوس ها به دنبال درمانی می گردم تا سپیده دم را نبینم

چه دردناک است اینکه درد را حس کنی و ندانی آن درد چیست

روزها قهقهه سرمی دهم و سپیده دم اشک رادر وجودم خفه می کنم

خاطرات٬سخنان ٬حرف ها ٬همه و همه برایم همچون رویایی دوردست به نظر می رسد

من به دنبال نشان از خودی که دیرزمانی ست آن را گم کرده ام می گردم

گویی درمان را نابود ساخته اند

زمان برایم تا کدامین لحظه درد را می کوبد؟

کاش می شد سرنوشت را از سر نوشت. . . !!!
نظرات 47 + ارسال نظر
هومن پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:51 ب.ظ http://lopo.blogsky.com

سلام بر ایمان عزیز :)
گلت که خیلی قشنگه و نوشته ات هم زیباست
چه عجب آپیدی ؟ :)
دوست داریم ۱۰۰۰ تا
به جز اون ۱۰۰۰۰ تا :)
راستی من اول شدم :)

مریم پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:52 ب.ظ http://bito-hargez.blogsky.com

کاش میشد سرنوشت را از سر نوشت ....

گاهی اینو زمزمه میکنم ولی میدونم که نمیشه


کاش میشد ...

خادم الرضا پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:31 ب.ظ http://imamreza1001.blogfa.com

مسلمانان مرا وقتی دلی بود که باوی گفتمی گر مشکلی بود
به گردابی چو می افتادم از غم
به تدبیرش امید ساحلی بود

ندا جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:01 ق.ظ http://daftarezendegi. blogsky. com/

سلامممممممم خوبی؟؟؟
وب گردی های دیشب من بائث شد از یه متن خیلی خوشم بیاد چون با این دیوونه بازی هام یه جورایی همخونی داره .برات مینویسم تا ببینی این دنیا می طلبه که واقعا بزنم بر طبل بیعاری .تازه کسی هم خرده نمیگیره نیست دیوونه شدم پس بخون........
محض یاد آوری... خاطرات تلخم را مینویسم !!!
زهر زندگی سخت جانم کرده است !!!
روحم را عریان خواهم کرد از جسم !!!!
تا ببینند من هم خری هستم مثل خودشان که لباس آدمیت را کش رفته ام !!!!
از دست زمانه چه گلایه ؟؟؟
از آدمیزاد چه گلایه؟؟؟
لعنت به کالبد شیطانیم که هوس آدم شدن نداشت.....
یکی هم نوشته بود :: پینوکیو هم قبل از این که آدم بشه خر شد . این جمله هم برام جالب بود . تقدیمی از یه دیوونه

ندا جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 11:32 ق.ظ http://daftarezendegi.blogsky.com/

کاش بودی و می دیدی که بی یادت و بی عبور دستانت چه دارند بر روی ثانیه های تلخم می آورند . کاش بودی و می دیدی که دیگر هیچی باقی نگذاشته اند . همه را به یغما برده اند . آن باقی مانده پوچم که خالی بود ... و امروز من آنقدر خالی ست که ته همه بیهودگی ها را می بینم . آنجایی که بود و میشد خیمه ای زد . آنجایی که می تراوید مهربانی اما ... رفت . . برای همیشه رفت و به تمام ابدیت ها پیوست . به تمام قصه های بی شاهزاده ام پیوست . نمی داند که چه دردی بود و چه زخمی که ... رفت و برایم حتی یک اشک هم نگذاشت بماند . همه را با خودش برد تا من امروزم گدایی یک دانه اشک کنم از تمامی این دیوارها . نمی دانم برای چه تا کدامین شط بی غروب رفت هنوزم تکرار بودنش را دارم که برگردد ... هنوزم بعد این همه ... منتظرم که بیاید و جا پای قدم هایش را تر کنم با اشکهایی که برد ... . برایم یادآور سنگین ترین هجرت ها بوده . کاش بود و می دید که قفس اینروزها دارد خفه ام می کند . در قفس باز است اما ... کجا باید رفت ؟ وقتی نباشد چه فرقی می کند اینجا یا آنجا
آرامشت آرزوی من و دلتنگیت از آن یار

[ بدون نام ] جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:59 ب.ظ

باز کن پنجره را وبه مهتاب بگو صفحه ی ذهن کبوتر آبیست
تا که از پنجره ی چشمانت عشق آغاز شود .
سلام
در این روزهای بارانی پاییزی شهر ،
کبوتر گم شده ی وبلاگم منتظر نگاه مهربان توست !

مانی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:02 ب.ظ http://www.myphotographs.blogfa.com

باز کن پنجره را وبه مهتاب بگو صفحه ی ذهن کبوتر آبیست
تا که از پنجره ی چشمانت عشق آغاز شود .
سلام ایمان عزیز
در این روزهای بارانی پاییزی شهر ،
کبوتر گم شده ی وبلاگم منتظر نگاه مهربان توست !

مانی جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:08 ب.ظ http://www.myphotographs.blogfa.com

همه چیز گم شده
همه چیز در همه چیز گم شده
یا نه
این منم که همه چیز در من گم شده و من در همه چیز !
دست نوشته ی زیبایی بود !!



الهه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:16 ب.ظ http://elaheyebaran.blogsky.com

سلام
مثل همیشه زیبا بود
عکسی هم که گذاشتی خیلی ناز بود
همیشه موفق باشی

افسانه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:37 ب.ظ http://dehkadeyeroya.blogsky.com

سلام
خیلی قشنگ نوشته بودی مثل همیشه . دستت درد نکنه
ولی چرا اینقدر نوشته هات بوی غم میده؟!
به هر حال زیبا بود و خواندنی خسته نباشی...

هدیه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:55 ب.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

سلاام آقا ایمان چشماتون قشنگ می بینه
ممنون که به من سر زدی هم به وبلاگ خودم هم وبلاگ دوستانه ممنون که لینک کردی منم در اولین فرصت شما رو لینک می کنیم :چشمک
آرزومند آرزوهایتان آبجی هدیه

هدیه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 ب.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

رااااستی متن این پستتون واقعا به دلم نشست
خیلی زیبا نوشتی دوست خوب....

دوستانه جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 02:57 ب.ظ http://3friendly.blogfa.com/

اینم از طرف اون یکی وبلاگ:
آقا ایمان گل اجازه ما دست شمااااست پرابلمی نیس لینکیدی ما هم می لینکیم اگه مشکلی نیس جااانم

نسرین جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:17 ب.ظ http://www.nasigoli.blogsky.com

سلام ایمان جان! خوبی عزیز؟ لطف دارین شما به من! ولی وبلاگ شما زیباتره اینو جدی می گم! مطلبت خیلی باحال بود! خیلی چیزارو به آدم می فهمونه! نمی دونم چه جوری درموردش نظر بدم! چون مغزم هنگه هنگه! دلم این قدر پره که نمی دونم چرا وقتی میرم تو یه وبلاگی و یه نوشته زیبا هست دوست دارم همش براش بنویسم! نمیدونم! یا حق!

امین جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:38 ب.ظ http://samin.mihanblog.com

سلام عزیز متن خوبی بود
روزها قهقهه سرمی دهم و سپیده دم اشک رادر وجودم خفه می کنم...............
این جمله کاملا......

امین جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 05:40 ب.ظ http://samin.mihanblog.com

در تلخ ترین سکوت تو ٬ فریادی از جنس عشق زدم


برای لبهای خشکم ٬ قطره ای از باران چشمهایت را طلب زدم


بهار دلم را خشک کردی ٬ دل همچو کویر خشکی ترک برداشت


همسفر نشدن تو ٬ رد پای تنهایی و اشک بر دلم گذاشت


برای دستان سردم ٬ تابستان گرم وجودت را خواستم


با همراه نشدن تو ٬ باز از نو به غم غربت غروب دل باختم


صنم جمعه 28 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 09:21 ب.ظ http://freelife.blogsky.com

سلام
ایمان جان مرسی که بهم سر زدی
خوشحال می شم همیشه منت بزاری و پیشمون بییایی.
فعلا بای بای

هدیه شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:23 ق.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

سلام ایمان جان خوبی از خودت داداش مرسی که سر زدی و مهمتر کامنت گذاشتی مررررررسی
راستی من لینکیندمت :تعجب توی وبلاگ خودم :چشمک

هدیه شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:24 ق.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

بااااازم مرسی

دوستانه شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 12:28 ق.ظ http://3friendly.blogfa.com/

سلااام به آقا ایمان گل ما خوبیم همه گلی هم از خودتونه دوست جون
۴کریم....
شما هم موفق باااشی
بای بای

شادی شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:25 ق.ظ http://www.eshgheezamini.blogfa.com


سلام
مرسی از این که ما رو قابل دونستی
اگه آپ کردی بازم خبرم کن

www.eshgheezamini.blogfa.com

منتظر تو دوست خوب هستم
به امید موفقیت روز افزون شما
بای

ری را شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 08:29 ق.ظ http://www.rosaryabi.blogfa.com

واقعا از می شد سر نوشتو از سر نوشت ......... چی می شد ؟؟؟

زیبا نوشتی ....

روایت دلتنگی شنبه 29 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 06:37 ب.ظ http://www.alireza-rezaei.blogsky.com

ممنونم
ایمان عزیز ....

فاطمه یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 10:07 ق.ظ http://www.yek-teke-tanhaiy.blogsky.com/

سلام
خوبی همکلاسیییییییییییییی
والا نه که من ایدیتو ندارم تو لیستم وقتی ادرسه وبلاگمو واسه همه می فرستم واسه تو نمی یاد اما دفعه دیگه می فرستم
شعرت قشنگ بود واقعا اگه می شد سرنوشتو از اول نوشت چه عالی بود
اما نمی شه و این خیلی بده نههههههههههههههههه ؟
راستی ایمان من یه کار واجب باهات دارم که اینجا نمی شه بگم
حالا خدا می دونه چند نفر دارن از فضولی ...... :دی
بعدن واست آف می زارم
بهش سلام منو برسون
فعلا**************************

ندا یکشنبه 30 مهر‌ماه سال 1385 ساعت 01:36 ب.ظ http://daftarezendegi

این گل را برای تو چیدم. پیش از آنکه آن را بچینم در شکاف صخره ای روی دامنه ی پرشیب تپه ای که بالای رودخانه سر خم کرده و جز عقاب بلند پرواز را راهی بدان نیست، آرام آرام می رویید. سایه یشامگاهی دامن کشان پیش می آمد و در آن جا که خورشید فرو می رفت، شب تیره طاقی از ابرهای مواج چون طاق نصرتی ارغوانی که در میدان پیروزی بزرگی بر پا کنند آورده بود. بادبان های قایق ها اندک اندک محو می شدند و بام های خانه ها چنانکه گویی از نشان دادن خود بیم دارند، دزدانه می درخشیدند. دلدار من، این گل را برای تو از دامنه ی تپه چیدم. رنگش قرمز نیست، عطر هم نمی افشاند، زیرا ریشه ی آن از صخره ی سخت جز تلخی نصیبی نبرده است. هنگام چیدن آن به خویش گفتم: « گل بیچاره! شاید سرنوشت تو این بود که همچون خزه ها و ابرها، از بالای قله بدرون دره ی عمیق سرازیر شوی، اما دیگر چنین نخواهد شد، زیرا من تو را به دلدار خود هدیه خواهم کرد تا روی قلب او که از این نیز عمیق تر است جان سپاری. . آسمان تو را از آن پدید آورد که روزی با دست نسیم پرپر شوی و همراه امواج رودخانه به اقیانوس بپیوندی. اما من تو را به جای دریا بدست عشق می دهم.» وقتی که گل را چیدم، باد امواج رود را می لرزانید و از روز بجز روشنایی پریده رنگی که اندک انک محو می شد چیری باقی نبود. اوه! نمی دانی دل من چقدر افسرده بود، زیرا در آن حین که به سرنوشت گل می اندیشیدم، احساس می کردم که همراه نسیم شامگاهان، گرداب تیره ای که در پیش پای من جای داشت روح مرا در خود فرو می برد. (ویکتور هوگو)

ندا دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 07:15 ب.ظ

سلاممم خوبی؟؟؟
از این پس هیچ پرستوئی پائیز را کوچ نمی کند
و گنجشک هیچ زمستانی گرسنه نمی ماند.
و بهار از راه میرسد و من باز مینویسم ....
منتظرمممم. فعلا

مجتبی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:08 ب.ظ

سلام ایمان جون
ببخش دیگه دیر شد این چند روزه اصلا حوصله نداشتم
قربون اون دلت برم
خیلی قشنگ بود راستی عید همه مبارک مبارک نماز روزه هاتون قبول باشه
بگذار تا بمیرم در این شب الهی
ورنه دوباره آرم رو روی روسیاهی
چون رو کنم به توبه، سازم نوا و ندبه
چندان که باز گردم گیرم ره تباهی
چون رو کنم به احیاء، دل زنده گردم اما
دل مرده می‏شوم باز با غمزه گناهی
گرچه به ماه غفران بسته است دست شیطان
بدتر بود ز ابلیس این نفس گاه گاهی
ای کاش تا توانم بر عهد خود بمانم
شرمنده ‏ام ز مهدی وز درگهت الهی
تا در کفت اسیرم قرآن به سر بگیرم
چون بگذرم ز قرآن اُفتم به کوره راهی
من بندگی نکردم با خویش خدعه کردم
ترسم که عاقبت هم اُفتم به قعر چاهی
با اینکه بد سرشتم با توست سرنوشتم
دانم که در به رویم وا می‏کنی به آهی
ای نازنین نگارا تغییر ده قضا را
گر تو نمی ‏پسندی تقدیر کن نگاهی
دل را تو می ‏کشانی بر عرش می ‏کشانی
بال ملک کنی پهن از مهر روسیاهی
دل را بخر چنان حُر تا آیم از میان بُر
بی عجب و بی تکبّر از راه خیمه گاهی
امشب به عشق حیدر ما را ببخش یکسر
جان حسین و زینب بر ما بده پناهی
آخر به بیت زینب بیمار دارم امشب
از ما مگیر او را جان حسن الهی
در این شب جدایی در کوی آشنایی
هستم چنان گدایی در کوی پادشاهی
خدا نگهدارتون باشه
یا حق

بانوی ماه سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:56 ق.ظ http://banooyemah.bolgsky.com

سلام وبلاگ خیلی قشنگی داری موفق باشی

حضرت عشق-مریم سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:37 ب.ظ

اما من مطمئنم که سرنوشتو میشه از سر نوشت
میشه ...
اگه خودت بخوای
غیر ممکنی وجود نداره

هدیه سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:00 ب.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

سلااااااااام آقا ایمان عیدت مبااارک :گل

دیانا چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:31 ق.ظ http://justkhodam.blogsky.com

سلام آقا ایمان
خوبی؟
عیدت مبارک
نماز روزه هات قبول
سرنوشتم از سرنمیتونیم بنویسیم اما از الان به بعدشو میتونیم بنویسیم
البته این نظر منه ها

ندا چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ق.ظ http://daftarezendegi.blogsky.com/

سلام ایمان خوبی؟؟؟
حالا که اینقدر نوشته هامو دوست داری .یکی از شعر هامو برات مینویسم . یادگاری داشته باش
یک عمر نوشتم من وای از غم رسوایی
یک عمر سرودم من داد از دل شیدایی
یک عمر زدم آتش بر این دل تنهامن
تا سوزد و سازد با تنهایی و بی تابی
یک عمر نوشتم یار یک عمر نوشتم تو
یک عمر سرودم من تنها نُت رسوایی
آن شور و همه مستی آن عشق و همه هستی
فرسوده و گنگم کرد در بی سر و سامانی
یک عمر نشستم من شاید که تو باز آیی
چشمم به رهت خشکید اما تو نمی آیی
دیگر شده ام مأ یوس آخر تو کجا ماندی
من مانده ام و یادت در کلبه ی تنهایی
یک عمر شدم لیلی یک عمر شدم شیرین
شاید که رسد از راه مجنونی و فرهادی
اما اَسف و حسرت این ها همه اوهام است
دیگر تو نمی آیی .... دیگر تو نمی آیی
امشب شب آخر بود دیگر قلمم خشکید
قلبم ز تپش استاد روحم ز تنم بگریخت
فردا سر خاک من بازم تو نخواهی بود
می دانم و می سوزم... می میرم و می دانم
هرگز تو نمی آیی...هرگز تو نمی آیی
فعلا.

صنم چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:47 ق.ظ http://freelife.blogsky.com

کاش میشد سرنوشت را از سر نوشت
ولی..........
هنوز دارم به این جمله فکر می کنم....

مانی چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:34 ب.ظ http://myphotographs.blogfa.com

ایمان عزیز
عکس جدید گذاشتم .ُمنتظر حضور گرمت هستم .
تا دیداری دیگر بدرود

هدیه پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:10 ق.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

سلااااااااااام چطوری دوست جووونم
من آپیدم یه سر بیاااا
منتظرتم
بای بای

هدیه و دوستانه پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:13 ق.ظ http://3friendly.blogfa.com/

هدیه و دوستانه پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:16 ق.ظ http://3friendly.blogfa.com/

دوستانه هم آپ کردم اونجا هم بیاااا!!!

darvish پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:20 ب.ظ http://darvish58.blogfa.com

سلام
مثل همه
حرفهایی تکراری
موفق باشی

مرد پرهیزکار جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 08:17 ق.ظ http://iparsaman.blogsky.com

سلام دوست من:
عید شما هم مبارک, نماز روزه ها قبول...

مرد پرهیزکار
http://iparsaman.blogsky.com
iparsaman@gmail.com

از تبار درد جمعه 5 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:25 ق.ظ http://www.tandis-tanhaee.blogsky.com

سلام آقا ایمان خوبی ؟؟؟؟؟؟؟
امیدوارم همیشه پپر از ایمان باشی ..
راستش نمیتونم بگم که خیلی خدا بهم رحم کرد.....یعنی کرد
چون سرنوشت من از سر نوشت
امیدوارم برای تو هم اتاق بیفته .....
امیدوار باش و همیشه یه امید برای خودت داشته باش
شاید خدا شاید خدا و خلق خدا .......
میگم .....مگه خدمتت تموم نشده ؟
درستم که خوندی ....پس انشااله به همین زودیا یه شام افتادیم نه ؟
اما نکه دعوت نکنیا ؟
آخه نا سلامتی همشهری هستیم ....
من آپم ایمان جان منتظرت

امین شنبه 6 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 06:25 ب.ظ http://www.samin.mihanblog.com

با سلام خدمت شما دوست عزیز ((یار وبلاگی من)) . وبلاگ چهره پنهان این دفعه با مطلب ((**حال خرابی**)) بروز شد.
این پست نسبت به پستهای قبلی یه کوچولو موچولو طولانی تر شده اما ارزشه اینو داره که از اول تا آخرش رو بخونی.
و من این دفعه مشتاقانه تر منتظر نظرات پیشنهادات انتقادات و مهمتر از همیشه احساس شما از این مطلب را دارم.
با تشکر : سید امین زاهدی
www.samin.mihanblog.com
چهره پنهان

ندا یکشنبه 7 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 05:38 ب.ظ http://daftarezendegi.blogsky.com

سلامی از جنس بلور و...
آه از این همه بغض
حالا دیگر تنها سکوت بهانه ایست برای
اشکی که گه گاه بر آستین خاطره ها یم خشک میشود ......منتظرم. فعلا

حضرت عشق -- روزبه سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 10:58 ق.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

سلام آق ایمان گل
خوبی ؟؟
چی کار می کنی
نمی دونم با چه رویی اومدم بهت سر زدم
تو رو ببخشم به خدا بد جوری گرفتارم می دونم که الان می گی خوب منم گرفتارم چطور بهت سر می زنم نه ؟؟؟
ولی
به هر حال ببخشم
همین
سعی می کنم هر موقع تونستم بهت سر بزنم خوب ؟؟؟
قربانت
فعلا......

ندا پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 01:32 ب.ظ

سلاممممم
یه درد دل جانانه با یه معشوق عاشق نواز
گفتم : خدای من ، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغهء دیروز بود و هراس فردا بر شانه های صبورت بگذارم ، آرام برایت بگویم و بگریم ، در آن لحظات شانه های تو کجا بود ؟ گفت: عزیز تر از هر چه هست ، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی که در تمام لحظات بودنت بر من تکیه کرده بودی ، من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی . من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد ، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم ............/
گفتم : پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ، اینگونه زار بگریم ؟ گفت : عزیزتر از هر چه هست ، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند ،اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور باشی و از حوالی آسمان ، چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود
گفتم : آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی ؟ گفت : بارها صدایت کردم ، آرام گفتم از این راه نرو که به جایی نمی رسی ، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیز از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید ........
گفتم : پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی ؟ گفت : روزیت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، پناهت دادم تا صدایم کنی ، چیزی نگفتی ، بارها گل برایت فرستادم ، کلامی نگفتی ، می خواستم برایم بگویی آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تو تنها اینگونه شد که صدایم کردی ..........
گفتم : پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی ؟ گفت : اول بار که گفتی خدا آنچنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم ، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر ، من اگر می دانستم تو بعد از علاج درد هم بر خدا گفتن اصرار می کنی همان بار اول شفایت می دادم .............
گفتم : مهربانترین خدا ، دوست دارمت ....... گفت : عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت.. و من عاشق این عشقم

هدیه جمعه 12 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 04:00 ق.ظ http://thinkandheart.blogfa.com/

سلااام خوبی؟؟؟

نسرین جمعه 12 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 11:10 ق.ظ http://www.nasijoon.blogsky.com

سلام ایمان جان.......! خوبی عزیز؟ مرسی از لطفت.......! آخی ناراحت نباش گلی ان شاالله که خیلی زود بر می گرده..!
تو باور نکن هر کی که بهت گفت پیشت می مونم باور ندارم که دیگه نیستی تا ته دنیا از تو می خونم.......! چشمای گریون دستای خسته دوری چشات منو شکسته.........! ای بابا بی خیال نمی خوام دیگه از اون عشق بگم می دونی چرا چون تا حالا فکر می کردم که هر کاری واسش کردم لیاقتشو داره ولی اون نداشت....! چیزی بهش نگفتم ولی تا آخر عمر هنوزم عاشقشم با اینکه ارزش نداره......! خوب دسته خودم نیست چون یه عاشق دیوونم! شاد باشی گلم! هر وقت کمک خواستی یا کاری داشتی من همه جوره حاضرم مثل یه خواهر کمکت کنم:X یا حق!

الناز یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 05:28 ب.ظ http://khalvatetanhai.blogfa.com

سلام خیلی خیلی وبلاگ قشنگی دارید...
خوش حال میشم به من هم سری بزنید..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد