رنگین بی درنگ

 

وقتی که آبرو می فروشد

دستفروشی پیر در بساط

وقتی نگاه دختری

نغمه ی گناه می خواند

از پشت حجاب

وقتی رنگها

بی درنگ

بی رنگ می شوند

ای دریغ

دلها از مهر تهی از

کینه ها غوغا می شوند

                                       ****

چشمانم پیر می شود

رو به غروبم

                 من

                          من

                              آخرین کمان رنگین روزگارم

نظرات 11 + ارسال نظر
فاطمه چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 09:50 ق.ظ http://www.yek-teke-tanhaiy.blogsky.com/

سلام
احوال شما؟
خوب دیگه مهندسیه و هزار دردسر :دی
خوب نمی دونستم آپ کردی
اما اول شدم
خیلی قشنگ بود
آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم
از شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم
تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم
شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم

خوب دیگه من احتمالا یه مدتی نمیتونم بیام نت دیگه باید برم سر درس و ....
موفق باشی
به الهه سلام برسون

ندا چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:41 ب.ظ

کسی اینجاست؟
هلا! من با شمایم، های!... می پرسم کسی اینجاست؟
کسی اینجا پیام آورد؟
نگاهی ،یا که لبخندی؟
فشارِ گرمِ دست دوست مانندی؟
و می بیند صدائی نیست،نورآشنائی نیست،حتی از نگاه مرده ای
هم رد پائی نیست.
صدائی نیست الا پت پتِ رنجور شمعی در جوار مرگ.
ملول و با سحر نزدیک و دستش گرمِ کار مرگ،
وز آن سو می رود بیرون،بسوی غرفه ای دیگر،
بامیدی که نوشد از هوای تازهء آزاد،
ولی آنجا حدیثی بنگ و افیون است – از اعطای درویشی که
می خواند:
جهان پیر است و بی بنیاد،از این فریاد کش فریاد
ــــــــــــــــــ
درود و بدرود. فعلا

نسرین چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:15 ب.ظ http://3friendly.blogfa.com/

به نام خدا
سلام ایمان جان...! خوبی؟
سال نو مبارک! بعد از مدتا بلاخره وبلاگ دوستانه رو آپ کردم دوست داشتی بیا عزیزم....! یا حق!

حضرت عشق --** روزبه **-- چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 06:01 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

سلام
خوبی آقا ایمان
واقعا عالی بود
مخصوصا عکس و این آخرش که :
چشمانم پیر می شود

رو به غروبم

من

من

آخرین کمان رنگین روزگارم
خیلی زیبا بود
موفق باشی
قربانت
فعلا...
--------- یا حق !‌---------

روایت دلتنگی چهارشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 08:58 ب.ظ http://www.alireza-rezaei.blogsky.com

سلام
نمیدونی تو این چند ماهه چقدر دلم برات تنگ بود...
کجایی؟
داشت دیگه یادم میرفت .........

مجتبی پنج‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 03:05 ق.ظ

سلام ایمان جون خودم
الهه خانوم دعوا نکن بالاخره یه چیزیشم به ما میرسه دیگه دیییی
خیلی قشنگ بود فقط بپا نگیرنت
خوش باشی گلم
خدا نگهدار همگی

افسانه پنج‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 01:16 ب.ظ http://dehkadeyeroya.blogsky.com

سلاااااام!
حال شما؟
چه عجب!! بالاخره آپ کردی! شعر خیلی قشنگی بود قشنگ و قابل تامل...
به منم سر بزن آپ کردم منتظرما!!!

محیا پنج‌شنبه 16 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 04:47 ب.ظ http://alik.myblog.ir

سلام دوست گلم
اولین بار که به وبلاگت سر می زنم
اما پشیمون که چرا زودتر نیومدم
خداییش خیلی قشنگه
خوشحالم که با وبلاگت آشنا شدم
امیدوارم بتونیم دوستای خوبی باشیم
قربانت
محیا

صنم جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:22 ق.ظ http://freelife.blogsky.com

دلها از مهر تهی از کینه ها غوغا می شوند......
واقعآ
من آپم ، خوشحال می شم بهم سر بزنی

حضرت عشق --** روزبه **-- جمعه 17 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 12:15 ب.ظ http://hazrat-eshgh.blogsky.com

...تو خاموشی خونه خاموشه...شب آشفته گل فراموشه...بخواب که امشب پشت این روزن شب کمین کرده روبه روی من...
------------
** حضرت عشق ** برای اولین بار در سال ۱۳۸۶ به روز شد !
منتظر حضور گرمت هستم
قربانت
راستی با تبادل لینک موافقی ؟ خبرم کن خوب ؟
فعلا....
----------- یا حق !‌---------

ندا شنبه 18 فروردین‌ماه سال 1386 ساعت 11:45 ب.ظ

این زندگی غمزده غیر از قفسی نیست
تنها نفسی هست ولی هم نفسی نیست
این قدر نپرسید کجا رفت و کی آمد
اشعار پراکنده ی من مال کسی نیست
منتظرممممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد