در هیاهوی زمان
در دل ساکت شب
بی رمق، خسته و سرد
من به دنبال خودم می گردم!
کی شدم گمشده در وادی غم؟
من که بودم...
کیستم...
چه کسی خواهم شد؟
قاصدی بی مقصد
 
آه...
ای رفته ز یاد
مشتی از خاک زمین
من گمشده ام
چه کسی خواهد یافت؟
من سرگردان را...
من پاییزی را...
 
گم شدم در تنهایی
وسعتی تو خالی
باد برده است مرا
یا که یک خواب عمیق؟
من چه اندازه زیاد
پوچ و خالی شده ام!
عشق از یاد دلم رفته چه زود
 
هیس... ساکت... انگار...
که صدایی خبر از آمدنم می دهد
این صدای قدم خسته توست؟
یا نوای قدم رسته من؟
آنچه از من شده دور
به تنم می آید
من به من می رسم انگار دگر
شاید این بار شکوفا شوم
 
هیس... ساکت... انگار...!
نظرات 1 + ارسال نظر
می شناسی فروغ پنج‌شنبه 6 دی‌ماه سال 1386 ساعت 09:24 ق.ظ http://chashmhayekhomar

نمی دانم محبت را بـر چه کاغذی بنویسم که هرگز پاره نشود. بـرچـه گلـی بـنویـسم که هـرگز پرپر نشـود. بـر چه دیواری بنویسم که هرگز پاک نشود. بـر چه آبـی بنویسم که هـرگز گل آلود نشود. وسرانجام بـر چه قلـبی بنویسم که هـرگز سـنگ نشود .
با تمام آرزوها با تمام نفسها و .........برایت یک دنیا خوشبختی را آرزومندم.موفقیت پیروزی سربلندی و خوشبختی را برایت آرزومندم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد