در قرنهای دور

 در بستر نوازش یک ساحل غریب

زیر حباب سبز صنوبرها

همراه با ترنم خواب آور نسیم

 از بوسه ای پر عطش آب و آفتاب

 در لحظه ای که شاید

 یک مستی مقدس

یک جذبه

 یک خلوص

خورشید و خاک و ‌آب و نسیم و درخت را

 در بر گرفته بود

موجود ناشناخته ای درضمیر آب

یا روی دامن خزه ای در لعاب برگ

یا در شکاف سنگی

در عمق چشمه ای

از عالمی که هیچ نشان در جهان نداشت

پا در جهان گذاشت

فرزند آفتاب و زمین و نسیم و آب

 یک ذره بود اما

جان بود نبض بود نفس بود

قلبش به خون سبز طبیعت نمی تپید

نبضش به خون سرخ تر از لاله می جهید

فرزند آفتاب و زمین و نسیم و آب

 در قرنهای دور

 افراشت روی خاک لوای حیات را

 تا قرنهای بعد

آرد به زیر پر همه کائنات را

 آن مستی مقدس

آن لحظه های پر شده از جذبه های کوچک

آن اوج آن خلوص

 هنگام آفرینش یک شعر

در من هزار مرتبه تکرار می شود

ذرات جان من

 در بستر تخیل تا افق

آن سوی کائنات

زیر حباب روشن احساس

از جام ناشناخته ای مست می شوند

دست خیال من

انبوه واژه های شناور را در بیکرانه ها پیوند می دهد

آنگاه شعر من

از مشرق محبت

چون تاج آفتاب پدیدار می شود

این است شعر من

با خون تابناک تر از صبح

با تار و پود پاکتر از آب

این است کودک من و هرگز نگویمش

در قرنهای بعد

چنین و چنان شود

باشد طنین تپش های جان او

با جان دردمندی همداستان شود

نظرات 4 + ارسال نظر
هستی سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:44 ب.ظ http://ye2khtaretanha.blogsky.com

چه احساس قشنگی

[ بدون نام ] دوشنبه 13 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 02:29 ب.ظ

salam
benazar man bechasbi be kart behtareha.

حضرت عشق- مریم چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 12:45 ب.ظ

سلام
حال شما؟
خوب هستین؟؟؟؟
بعد از کلی دوباره اومدم ای دیمو باز کردمو اف شما رو دیدم
چقد دلم تنگ شده بود
باز هم مثه همیشه وبلاگتون زیبا و آرامش بخشه....
امیدوارم همیشه موفق و سیز باشی...
برای منم دعا کن...
منتظر نتایج کنکورم ....
و خیلی سرگردونم....
میخوام دوباره یه بلاگ راه اندازی کنم...

asal یکشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:12 ب.ظ

سلام خیلی قشنگ بود ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد