در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد

 

 

 

 

 

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

 

 

 

 

 

            دیگران قرعه قسمت همه بر عشق زدند

 

 

 

 

 

                 دل غم دیده ی ما بود که هم بر غم زد

 

 

باز امشب دلم بار گریه دارد. علت نمیدانم. سبب نمیدانم. ولی حال را میدانم. حال عجیبی دارم امشب. غم غریبی دارم امشب. بی جهت دلم خونه ، بی جهت غمگینم . دلم میخواهد بگریم. غریبانه بگریم. بی کسانه بگریم.
دلم پر است از این دنیای وا نفسا ، دلم پر است از این عادت ها ی زشت. دلم پر است از صدای شور شهر نشینی ، دلم پر است از مزه بلند با هم نشینی. می خواهم امشب تنها باشیم. من و تو ، من و عشق ، من وما.
دستم بی اختیار می دود بر روی کاغذ، زبانم بی صدا می خواند از روی سطر های نوشته قلبم. اه امشب چگونه شبی است؟
صدایی از دور نوایی غمگین زمزمه می کند. نوایی پر شور ، پر درد ، پر عشق.
تاب امشب ندارم. امشب عجیب ترین شب زندگی ام است. امشب غم عجیبی دارم. باز امشب دلم بار گریه دارد.

آری این فریاد که قرنهاست تندیس عظیم جهل ابوالبشر را به دوش می کشد ستودنیست !

فریاد مردی دست و پای بسته بر همنوع آزاد ذهن بسته اش

فریاد کودکی گستاخ بر بلندای سکوت شب

فریاد اناالحق آزاد مردی در آوار گنگان و کران

فریاد ذهن من فریاد ذهن تو

فریاد قناری محصور در قفس

آری این فریاد ستودنیست و سکوت غارت گر خاطره هاست

غارتگر خاطره های سبز فصل آزادی

غارتگر لبخند از لبان آبادی

غارتگر حیای زن بد کاره

من از این سکوت دلگیرم و

بندبند وجودم فریاد یست بلند بر قامت این تندیس پیر

آری این سکوت غارت گر خاطره هاست و

همتی بلند لازم است این فریاد را