آینه ی روبروی من از یاد نمی رود
کجا باید از تماشا برخیزم
و سایه ی دورترین درخت جهان را
به تهی خانه های تا دوردست آسمان بیاورم ؟
کجا باید از تماشا برخیزم ؟
چه قدر درخت ، در همیشه ی ایندشت ها تنهاست
 چه قدر راه ، مرا تا مردمان پراکنده برد
تقصیر جاده هاست
که مردمان پراکنده دورند
تقصیر چشمه هاست
که مردمان پراکنده دور می میرند
 مردمان آن سوی نمی دانم کی باران ریز
مردمان این سوی نمی دانم کی آفتاب در
مردمانی که چه قدر سکوت کردند و آنها فقط سکوت کردند
حالا به زیارت تنهاترین درخت جهان می روم
من به شیوه پدر
با گام های مقدس به راه افتادم
و حالا چه قدر نزدیک زیارتم
و حالا چه قدربه سایه ی تنهاترین درخت شهید می رسم
که سکوت مادران زمین را تاب آورده است
من به سکوت تمام مادرانی می روم
که جاده های بی آمدن
تا چشم های خیسشان رفته است
من پسر تمام مادران زمینم
که در تکرار راه
دورترین جاده ها را بیدار می کنم
و حالای چشم انتظاری مادران نقاب و باد در پیراهن
 کنار لمس جنوبی ترین لیموی تر
برای تمام آن سالها سکوت
 حرف جاده های نرفته را آورده ام
و حالا چه قدر دلم پر از گرفتن است
برای تمام سکوت مادران
که پشت پرچین روسری های پرگره مردند
چه قدر دلم پر است
آینه ی روبروی من از یاد می رود ؟
 دارم چه قدر افشا می شوم
سکوت مادران زمین
تقصیر نرفتن و تکرار آینه ای است
که روبروی من
آینه پر از حرف جاده های نرفته
آینه پر از تماشای جهان است
حالا که به شیوه پدر
به راه آفتاب در آمدم
تقصیر آینه هاست
که مردمان پراکنده دور می میرند