شرر بر سینه آه از دل ز داغی جانگزا دارم

غمی عظمی ز سوگ دخت ختم الانبیاء دارم

سرشک از دیده اهل جهان جاریست در این غم

من نالایق از این غم دو چشم پر بکا دارم

به خاطر آورم آندم که حیدر زار می نالد

که زهرا جان زهجرانت سحر را چون مساء دارم

ز جور دشمن قرآن دلم را غرق خون بنگر

جهان را تیره در پیش نظر زین ماجرا دارم

حسن را در عزا بنگر ز داغت اشک غم ریزد

حسین از ماتمت گریان من از هجرت عزا دارم

به پیش چشم زینب شد سحرچون شام از داغت

ز بهر ام کلثومت دلی درد آشنا دارم

چنین آرام می نالد علی از ماتم زهرا

که زهراجان دلی پرخون ز جور اشقیاء دارم

تو را مجروح کردند و مرا این قوم خون در دل

به دل داغ تو را خجلت ز بابت مصطفی دارم

علی تنها و بیکس شد، خدایا اندر این عالم

دلی غمگین من از بهر علی مرتضی دارم

ز چشم اهل عالم گر بریزد اشک غم یکسر

وگر خون بارد از چشم من محزون روا دارم

زمین و آسمان گریان ملک چون آدمی نالان

من از آن داغ جانفرسا به دفتر این رثا دارم

خجل هستم من از زهرا که حکاک تهی دستم

ز فعلم خائف از لطفش تمنای عطا دارم