صبور باش علی!

تنها، بی همهمه، بر پیکر بی جان بهترین خلق خدا،

نماز بخوان و دم نزن!

اشک بریز و خاک خشک مدینه تر کن و آه مکش!

ستم را ببین و حق خود را نادیده بگیر و بخاطر این

مسلمانان نمایان بی قدر، سکوت را نشکن! سراغ از

فدک نگیر!

خم مشو!

نمیر...

 

تا فاطمه هست، درد دل عیان کن، زخم دل بشوی، استوار بمان!

یادت بیاید تقسیم کار رسول خدا را، تو بیرون، فاطمه در خانه؛ اکنون پس از آن بهترین

رسول، در خانه بنشین، کنج عزلت با پروردگار نجوا کن، فاطمه درب خانه ها بکوبد، از

دروغگویان رنگارنگ بیعت تمنا کند.

صدای شعله های خشمگین آتش بشنو، صدای جیغ ترسان کودکانت را بشنو، صدای فریاد

«یا ابتاه» زهرایت را بشنو، درب شکسته ی خانه را ببین، یاد از آیه ی «فی بیوت اذن

الله...»نکن!

ریسمان بر دست، رد خون فاطمه از خانه تا خودت را ببین، قبضه ی شمشیر را ببین،

پهلوی نیمه جان فاطمه را....

علی! صبور باش

تا دیروز فاطمه بود

اما آه و فغان کودکان و فریادهای «یا امّاه» به تو خبر می دهد از امروز فاطمه نیست.

تا راه خانه بارها به زمین می افتی و در این فکری که از امروز دیگر غمخوار نیست.

تو می مانی، تنها!

جویبار اشک از چشم حسن پاک کن، حسین از پای مادر جدا کن، دست بر سر زینبت

بکش، فریاد نزن!

سر فاطمه برای آخرین بار در بغل بگیر، وصیتش را بشنو، وداع کن، زندگی را فراموش

کن، روزهای با فاطمه بودن را از یاد ببر، اشکهای بی تاب فاطمه را پاک کن، همنوا با

فاطمه خون ببار!

شبانه فاطمه را رهسپار کن، با زانوان لرزان بر پیکر تنها همدمت نماز بخوان، ضجه های

زینب را با نوازش خاموش کن، پاره ی تن به آغوش پدر بازگردان، دست پیامبر در خاک

ببین، شکوه نکن! بسپار به فاطمه، فاطمه می رود، می گوید...

اکنون...

تنها...

آخرین حرفها را می گویی.

در مشتت خاک داری.

زیر بار این غم، زانوانت خم می شود، می شکند...

سر پر غم بر خاک گور فاطمه می گذاری

صدا می زَنی اش

نجوا می کنی...