خداوندا از امروزم گریزانم
که در بغض گران قلب خود یکریز گریانم
و" اندوهی"به دل دارم
که "می سوزد از آن اعماق چشمانم"
خداوندا از امروزم گریزانم
که بیهوده در این ساعات لغزانم
وگویا ماجرای تلخ چشمانم
به پایان می رسد روزی
که هیچ از آن نمی دانم
به فردایی می اندیشم
که می پرسند ازمیزان ایمانم
ومن خاموش می مانم
منم ترسانم از آن روز
در آن روز که مادر از کودک گریزان است
نمی دانم توشه ای برداشته ام که کافی ام باشد
شاید وقت باشد شاید بشود کاری کرد شاید بشود عاشق شد...