-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 14 تیرماه سال 1388 12:15
الو ... الو... سلام کسی اونجا نیست ؟؟؟؟؟ مگه اونجا خونه ی خدا نیست؟ پس چرا کسی جواب نمیده؟ یهو یه صدای مهربون! ..مثل اینکه صدای یه فرشتس .بله با کی کار داری کوچولو؟ خدا هست؟ باهاش قرار داشتم.. قول داده امشب جوابمو بده. بگو من میشنوم .کودک متعجب پرسید: مگه تو خدایی ؟من با خدا کار دارم ... هر چی میخوای به من بگو قول...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 دیماه سال 1387 10:24
رنگ چشمان تو آه رنگ چشمان تو اگر حتی به رنگ ماه نبودند اگر حتی چونان بادی موافق در هفته کهرباییام وجود نمیداشتی در این لحظه زرد که خزان از میان تن تاکها بالا میرود من نیز چون تاکی تکیده بودم آه، ای عزیزترین! وقتی تو هستی همه چیز هست- همه چیز از ماسهها تا زمان از درخت تا باران تا تو هستی همه چیز هست تا من باشم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 3 دیماه سال 1387 08:14
مرا چه به تنهایی و سکوت ؟ نقاشی می کشم دنیای وارونه ام را ، از اینجا تا بی انتهایی تو رنگ در طرح بوسه ای بر باد درختی در آغوش خاک آسمانی بی ماه طبیعتی برهنه و من چشمانم حکایت ها دارد ... مرا چه به تنهایی و سکوت ؟ زندگی باید
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 4 آذرماه سال 1387 08:11
در زلال لاجوردین سحرگاهی پیش از آنی که شوند از خواب خوش بیدار مرغ یا ماهی من در ایوان سرای خویشتن تشنه کامی خسته را مانم درست جان به در برده ز صحراهای وهم آلود خواب تن برون آورده از چنگ هیولاهای شب دور مانده قرن ها و قرن ها از آفتاب پیش چشمم آسمان : دریای گوهربار از شراب زندگی بخشنده ای سرشار دستها را می گشایم می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 آبانماه سال 1387 08:35
تو در کنار پنجره نشسته ای به ماتم درخت ها که شانه های لخت شان خمیده زیر پای برف من از میان قطره های گرم اشک که بر خطوط بی قرار روزنامه می چکد من از فراز کوه های سر سپید و کوره راه های نا پدید نگاه می کنم به پاره پاره های تن به لخته لخته های خون که خفته در سکوت دره های ژرف درختهای خسته گوش می دهند به ضجه مویه های باد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 7 آبانماه سال 1387 07:50
در قرنهای دور در بستر نوازش یک ساحل غریب زیر حباب سبز صنوبرها همراه با ترنم خواب آور نسیم از بوسه ای پر عطش آب و آفتاب در لحظه ای که شاید یک مستی مقدس یک جذبه یک خلوص خورشید و خاک و آب و نسیم و درخت را در بر گرفته بود موجود ناشناخته ای درضمیر آب یا روی دامن خزه ای در لعاب برگ یا در شکاف سنگی در عمق چشمه ای از عالمی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 مردادماه سال 1387 08:30
نرو که آسمان با رفتنت خواهد گرفت که رنگ شب با رفتنت خواهد پرید که نور روز با رفتنت تاریک می شود که دیگر دریا بدون تو موج نمی زند که درختان بدون تو نمی شکفند که بدون تو خورشید روی خود نمایی ندارد که چراغ مهتاب بی صفای رویت خاموش می شود که بی تو آسمان شب آن لکه های نورانی را بر صورت نخواهد داشت که زمین بی تو خون خود به...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 مردادماه سال 1387 08:17
گاهی که رنگ چشمان تو را گم می کنم پاییز می شوم و باد لهجه ای زرد کشان کشان هلم می دهم تا سنگسار علاقه همین کافی نیست که پلک نزنی ، گلم ؟ حالا شب به نیمه های عقربه می رسد و من فکر می کنم دیروز سر انگشت پنجره روی کدام سطر کوچه بود که پاورچین و ساده به آغوش تو ریختم راستی ، کجای شب بودی که خواب زمستان سفید شد ؟ پنجره پیش...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 مردادماه سال 1387 08:39
. خدا کند که دل من در انتظار تو باشد درون کلبه قلبم همیشه جای تو باشد مرا نسیم نگاهت به باغ آینه ها برد خوشا کبوتر عشقی که در هوای تو باشد قنوت سبز نمازم به التماس در آمد چه میشود که مرا خیری از دعای تو باشد به گور میبرد ابلیس ، آرزوی دلش را اگر که تکیه دستم به شانه های تو باشد دراین دیار حریمی برای حرمت دل نیست بیا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 تیرماه سال 1387 08:53
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد دیگران قرعه قسمت همه بر عشق زدند دل غم دیده ی ما بود که هم بر غم زد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 خردادماه سال 1387 07:46
باز امشب دلم بار گریه دارد. علت نمیدانم. سبب نمیدانم. ولی حال را میدانم. حال عجیبی دارم امشب. غم غریبی دارم امشب. بی جهت دلم خونه ، بی جهت غمگینم . دلم میخواهد بگریم. غریبانه بگریم. بی کسانه بگریم. دلم پر است از این دنیای وا نفسا ، دلم پر است از این عادت ها ی زشت. دلم پر است از صدای شور شهر نشینی ، دلم پر است از مزه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 08:59
آری این فریاد که قرنهاست تندیس عظیم جهل ابوالبشر را به دوش می کشد ستودنیست ! فریاد مردی دست و پای بسته بر همنوع آزاد ذهن بسته اش فریاد کودکی گستاخ بر بلندای سکوت شب فریاد اناالحق آزاد مردی در آوار گنگان و کران فریاد ذهن من فریاد ذهن تو فریاد قناری محصور در قفس آری این فریاد ستودنیست و سکوت غارت گر خاطره هاست غارتگر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 12:20
آن شب فاطمه درخواب دید فرشتگان بال دربال پرواز می کردند آنچنان که آسمان را به تمامی می پوشاندند... دو فرشته پیش رو آمدند ، سلام کردند و مرا روی بال های خود سوار کرده و به آسمان بردند. ناگهان بوی بهشت به مشامم رسید. فرشتگان صف در صف ایستاده بودند و ورود مرا انتظار می کشیدند . اول خنده ای بسان بازشدن گلی و بعد هم با هم...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 12:17
صبور باش علی! تنها، بی همهمه، بر پیکر بی جان بهترین خلق خدا، نماز بخوان و دم نزن! اشک بریز و خاک خشک مدینه تر کن و آه مکش! ستم را ببین و حق خود را نادیده بگیر و بخاطر این مسلمانان نمایان بی قدر، سکوت را نشکن! سراغ از فدک نگیر! خم مشو! نمیر... تا فاطمه هست، درد دل عیان کن، زخم دل بشوی، استوار بمان! یادت بیاید تقسیم کار...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1387 12:08
شرر بر سینه آه از دل ز داغی جانگزا دارم غمی عظمی ز سوگ دخت ختم الانبیاء دارم سرشک از دیده اهل جهان جاریست در این غم من نالایق از این غم دو چشم پر بکا دارم به خاطر آورم آندم که حیدر زار می نالد که زهرا جان زهجرانت سحر را چون مساء دارم ز جور دشمن قرآن دلم را غرق خون بنگر جهان را تیره در پیش نظر زین ماجرا دارم حسن را در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 10:47
السَّلامُ علیکَ أَیّتُها الصِّدّیقَةُ الشَّهیدَة نمی دانم چرا رفتنت را به سوگ مینشینیم ؟ که یک آسمان پرواز به استقبال شکسته بالیات، آغوش باز کرده بود و زمین در بدرقهی هجده بهاری که گل افشاندی تمام کوچه باغها را به آذین یاس کبود نشاند مگر نه آن که زمانه، قدردان قدر تو نبود و تازیانهی سپهر، طراوت مهرت را میربود؟...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1387 13:25
چقدر چله نشینی؟... چهل... چهل... تا چند؟ چقدر جمعه گذشت و نیامدی، سوگندبه دانه دانه تسبیح مادرم، موعود که بی تو هیچ نیامد به دیدنم لبخند که روزها همه مثل هماند سرد و سیاه غروبها و سحرهاش خستهام کردند کشاندهاند مرا روزها به تنهایی گمان کنم که مرا منتظر نمیخواهند تو نیستی و جهانم پر از فراموشیست جهان عاشقیام را...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1387 08:07
چه قدر امروز دلم تنگ است چه قدر امروز دلم تنگ است و آسمان وسیع رویاهای من غمگین می بارد چه قدر امروز دلم پر از قطره های باران است و می خواهد قطره اشکهایش را حواله ی کوچه های شهر کند چه قدر دلم می خواهد، زیر ناودانهای تهی از آشیانه هر پرنده بایستم چه قدر دلم می خواهد هوار برکشم، داد بزنم آی کجاست بانوی من، کجاست؟ چه...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1387 07:51
یه دنیا تشنگی تو عمق چشمامه ببین امشب قصاص از اشک می گیرم ببین می مونم امشب تا سحر یا نه دوباره مثل هر شب ساده می میرم یه بغض مرده رو لبهام ماسیده نمیشه اسمتو آروم بشمارم ببین از بس دلم با خاک خوابیده شبیه مرده های زیر آوارم کجا باید تو رو پیدا کنم امشب کدوم سقفه که مال هردومون باشه نمی بینی چقدر از هم جدا موندیم کدوم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1387 09:08
خداوندا از امروزم گریزانم که در بغض گران قلب خود یکریز گریانم و" اندوهی"به دل دارم که "می سوزد از آن اعماق چشمانم" خداوندا از امروزم گریزانم که بیهوده در این ساعات لغزانم وگویا ماجرای تلخ چشمانم به پایان می رسد روزی که هیچ از آن نمی دانم به فردایی می اندیشم که می پرسند ازمیزان ایمانم ومن خاموش می مانم
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1387 12:18
غول به دنیا آمدن و مورچه از دنیا رفتن اینست مسئله و این است درد روزگار فلزی لگد مال شدن زیر آوار حماسهها و قصه این ساطور در آستینمان پنهان است هنگام نیاز وارد شدن از درهائی که گنجایش یک غول را ندارند تکه تکه از پیکرمان قطع میکنیم کوچک می شویم ،مورچه میشویم و چه زیبا لگد مال می شویم . . .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 11:33
چوپان در کمین خنده از راه دروغ دوبار اول از خنده سرود قهقهه هایی از جنس تنهایی گله در فراسوی نگاه می رفت دور می شد در چراگاه *** از جنس ناباور سگ گله از خواب استخوانی بارور *** گرگی از جنس حقیقت حمله ای پنجه ای داشت می مرد گله در چراگاه چوپان اسلحه ای از فریاد برآورد گرگ آمد ٬ گرگ آمد از ذات حقیقت بود اما چوپان تنها...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 16 اسفندماه سال 1386 10:25
مردم همیشه دعایشان را به دوش کشیدهاند و در جمعهها خالی کردهاند قسمت ما این است انگار که لای تقویمهای عقیم قسمت شویم و روی نبودنت توقف کنیم! اگر این بار جمعه نیاید و ماه به شب چهارده نرسد تکلیف انتظاری که رویش خط نزدهایم، چه میشود؟! نمیدانم تو در امروزی که جمعه نیست میان سجادهای که پهن نیست چه میکنی؟
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 08:58
در کافه ای تاریک و سرد قهوه گلویم را می لیسد می نویسم باز هزار سال هم بگذرد کافی نیست برای ملودی فراموشی تو روبرو دختر و پسری زیر میز پاهایشان را به هم تاب می دهند من اینجا م زیر تابوت خاطرات تو خاطرات مرده که بالای قفس تاب میخورد قفسی که جای دو نفر بود .انگار جایی برای یک نفر ندارد نگاهم را خیره میکنم زنی بدل های...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 اسفندماه سال 1386 08:41
اگر سکوت این گستره ی بی ستاره مجالی دهد، می خواهم بگویم : سلام ! اگر دلواپسی آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد، می خواهم از بی پناهی پروانه ها برایت بگویم ! از کوچه های بی چراغ ! از این حصار هر ور دیوار ! از این ترانه ی تار ... مدتی بود که دست و دلم به تدارک ترانه نمی رفت ! کم کم این حکایت ِ دیده و دل، که ورد زبان...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 2 اسفندماه سال 1386 11:51
دیشب دلم گرفته بود ، مثل هوای بارونی دلم هواتو کرده بود ، هوای شیرین زبو نیت دلم میخواست گریه کنم ، بگم که سخته تنهایی ای همصدا ای آشنا ، بگو که پیشم می مونی نمی دونم چه حالی و کجایی و چه می کنی ولی صدات تو گوشمه ، می گی که اینجا می مونی رفتم کنار پنجره ، گفتم شاید ببینمت دیدم محاله دیدنت ، چون گل باید بچینمت رو صندلی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 13 بهمنماه سال 1386 08:05
من دراین خلوت دلگیر جان می سپارم امشب تقسیم می کنم سکوت را با سکوت... وتو درآنسوی این شب با غم ها بیگانه می گریزی از یاد من شاید اما در خیالت یاد من می شکفد من ولی در این خیالم که در چشمهای خسته ات امروز شادی کجا بود...؟ چه سنگین گذشت عصر بارانی ام گویی نوازش نمی کرد، باران صورتم را وامروز دوباره شکست تکه ای از شکسته...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 5 دیماه سال 1386 12:05
مهربانم، ای خوب! یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که این جا بین آدم هایی، که همه سرد و غریبند با تو تک و تنها، به تو می اندیشد و کمی دلش از دوری تو دلگیر است.... مهربانم، ای خوب! یاد قلبت باشد؛ یک نفر هست که چشمش به رهت دوخته بر در مانده و شب و روز دعایش اینست؛ زیر این سقف بلند، هر کجایی هستی، به سلامت باشی و دلت همواره، محو...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 29 آذرماه سال 1386 10:00
چه لطیف است حس آغازی دوباره، و چه زیباست رسیدن دوباره به روز زیبای آغاز تنفس... و چه اندازه عجیب است ، روز ابتدای بودن! و چه اندازه شیرین است امروز... روز میلاد... ۳۰ آذر شب یلدا تولدمه کسی بهم تبریک نمیگه؟
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 آذرماه سال 1386 14:02
در هیاهوی زمان در دل ساکت شب بی رمق، خسته و سرد من به دنبال خودم می گردم! کی شدم گمشده در وادی غم؟ من که بودم... کیستم... چه کسی خواهم شد؟ قاصدی بی مقصد آه... ای رفته ز یاد مشتی از خاک زمین من گمشده ام چه کسی خواهد یافت؟ من سرگردان را... من پاییزی را... گم شدم در تنهایی وسعتی تو خالی باد برده است مرا یا که یک خواب...