گاهی که رنگ چشمان تو را گم می کنم
پاییز می شوم
و باد لهجه ای زرد
کشان کشان
هلم می دهم تا سنگسار علاقه
همین کافی نیست که پلک نزنی ، گلم ؟
حالا شب به نیمه های عقربه می رسد
و من فکر می کنم دیروز سر انگشت پنجره
روی کدام سطر کوچه بود
که پاورچین و ساده
به آغوش تو ریختم
راستی ، کجای شب بودی که خواب زمستان سفید شد ؟
پنجره پیش بینی کرده بود
مرا که ببوسی برف می گیرد
حالا در عمق زمستان
کبوتری با آوازی از جنس سیب
روی لب هایم آشیانه کرده
کبوتری سبز که در ایینه پرواز می کند
چشم به راه کدام واژه از دهان دریایی ؟
باور کن
هیچ ستاره ای قبل از آسمان متولد نشده
نخ بادبادک نگاهت را پایین بیاور
به من نگاه کن
امروز پنجم پنجره است
و من اندازه ی همین آسمان برهنه
دوستت دارم
سلام
خوبى ایمان خان ؟
ممنونم که به من سر زدى خوشحالم کردى شعرت هم عالى بود موفق باشى
تا بعد خدانگهدارت
روزی از روزها یک فرشته شیطون و بازیگوش
سر بهوا داشت تو بهشت بازی میکرد
از روی رود بهشتی می پرید و به روی شاخه پر میزد
چشماشو بسته بود و فکر نمیکرد داره به انتهای بهشت میرسه
یک دفعه از دره کنار بهشت میفته پایین
اما میفته تو بغل یک زمینی که دلش آسمونی بود
آن زمینی عاشق آن فرشته میشه
اما جای فرشته تو زمین نیست
باید پر بزنه به سوی بهشت
اما بالهایش هنوز خسته اس.
ولی اون زمینی دیگه تو زمین جای نداره
منتظره تا بالهای فرشته بشن بالهای اون
اون وقت پر بکشه به آسمونا
تا اون موقع مواظب اون فرشته است
که طعمه دیوهای سیه دل نشه
نمی ذاره دلش بگیره
نمی ذاره تنها شه
درود
۳سال از اولین یادداشت حضرت عشق گذشت..
جشن!
منتظرتم!
......................