چوپان در کمین خنده
از راه دروغ
دوبار اول از خنده سرود
قهقهه هایی از جنس تنهایی
گله در فراسوی نگاه
می رفت دور می شد در چراگاه
***
از جنس ناباور
سگ گله از خواب استخوانی بارور
***
گرگی از جنس حقیقت
حمله ای
پنجه ای
داشت می مرد گله در چراگاه
چوپان اسلحه ای از فریاد برآورد
گرگ آمد ٬ گرگ آمد
از ذات حقیقت بود
اما چوپان تنها بود
بی درنگ سنگی انداخت
سنگ از جنس مرگ
گرگ از جنس ترس
چوپان دروغگوی من
شکارچی گرگهای فرصت طلب است...
مردم همیشه دعایشان را به دوش کشیدهاند
و در جمعهها خالی کردهاند
قسمت ما این است انگار که لای تقویمهای عقیم قسمت شویم
و روی نبودنت توقف کنیم!
اگر این بار جمعه نیاید
و ماه به شب چهارده نرسد
تکلیف انتظاری که رویش خط نزدهایم، چه میشود؟!
نمیدانم تو
در امروزی که جمعه نیست
میان سجادهای که پهن نیست
چه میکنی؟
در کافه ای تاریک و سرد
قهوه گلویم را می لیسد
می نویسم باز