مدتی است نمی دانم چگونه از چشمانت بنویسم…از نقش و نگار

 آن نگاه معصومت که از لابه لای پیچ و خم آن عشق را آغاز

 کردم مدتی است خودم را و زندگی ام را در تو گم کرده ام

آن چنان که شده ای تنها امید برای بودنم و حل معمای زندگی ام

دیری است خسته ام از تحمل تماشای شب های بی تو ستاره ی آسمانم

الهه ی من

خستگی هایم را با بوسه ازمن بگیرکه سخت محتاج تسکین توام

بگذار در شهر امن افکار تو غرق شوم…

بگذار در شعاع محبت توکه تا کرانه های همه ی خوبی ها ادامه

دارد آسوده چشم برهم بگذارم...بگذار بدانم که دیگر در دستان

 تو آواره نیستم…بگذارتنها شعر پرواز تو باشم

هم پرواز من...ندیده ای اشک های شبانه ام را که برای دوری از

 تو می ریزند…ندیده ای مرا که سلام سحر گاهم وشب خوش

 شبانگاهم را پنهان از نگاه آیینه های رنگ پریده با عطر

 یک بوسه برایت می فرستم...

ای پاک تر از هر آیینه بی غبار...من گرفتار قمار عاشقانه تو

وتو دلواپس از برگ های زرد پاییز که برگ سبز عشقمان

 را همرنگ خود کنند...

درخت تنو مند عشق...شیرین تر از عشق تو کجا می توان یافت؟

در این شب تیره که پراست از دانه های اشک من و آسمان

 به یاد تو پناه آورده ام... تو که از همان آسمان برای من آبی تری

ای خوشبو تر از هر بهار و ساده تر از زمستان برفی...

محتاج توام...

 

نظرات 5 + ارسال نظر
آدینه بوک یکشنبه 20 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:45 ب.ظ http://www.adinehbook.com

سلام. به فروشگاه اینترنتی کتاب و CD آدینه بوک با تحویل رایگان هم سر بزنید.

زهرا چهارشنبه 23 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:29 ب.ظ http://saattanhaie.blogsky.com/

سلام
خوشحالم که بعد از مدتهاااااااااااااا آپ کردی.
خیلی قشنگ بود اما..........
من حرفم رو راجع به انتظار و چشم به راهی قبلا ۱۰۰بار گفتم
دیگه نیازی به تکرارشون نمیبینم
اما این شعر رو پشت بند متنت واست مینویسم
ایشالا که خوشت میاد
****************
فکر تو را چرا کنم؟
خیال باطل شده ای
حرف تو را چرا زنم؟
سراب کامل شده ای

فکر مرا چه می کنی؟
حرف مرا چه می زنی؟
تو که برای لحظه ای
پیش دلم نمانده ای

شعر مرا نخوانده ای
جواب نامه ی مرا
نداده ای
نداده ای

از این خیال بیخودی
چرا جدا نمی شوی
ز دام خواهش دلت
چرا رها نمی شوی؟

تو که ندیده ای که من
چگونه بیقرارتم
به هر کجا که می روی
چون سایه در جوارتم

تو که ندیده ای که من
تمام شب نخفته ام
وز غم آتشین خود
سخن به کس نگفته ام

تو می آیی ؟!!!
سبک چون پر
برای لحظه ی برتر
نمی دانم.............

تو می آیی؟!
چو آینه
دلت شفاف و بی کینه
نمی دانم............

تو می آیی ؟!
برای من
برای کوری دشمن
نمی دانم..........

*****************************************
آرزو می کنم که اون چیزی پیش بیاد برات که باعث عاقبت به خیری و سر بلندیت شه...نه اون چیزی که آرزوته/چون گاهی اوقات ما تو زندگیمون چیزایی رو آرزو میکنیم که باعث نابودیمون میشه......
چه نابودی حال چه آینده.
پس اون بالا سری بیشتر هر کسی هوای بنده هاشو داره.مطمئن باش و به سرنوشتی که اون رقم میزنه ایمان داشته باش .

فعلا@{;-

مجتبی پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:24 ب.ظ

سلام حالت چطوره ایمان جون خوبی
متنت خیلی قشنگ بود
می خواستم واست آرزو کنم که هیچ وقت توی دلت غم پا نزاره ولی یکم فکر کردم دیدم تا غم نباشه آدم قدر شادیهاشو می دونه تا تلخی نباشه آدم نمی تونه از شیرینی لذت ببره پس دیدم بهتره واست آرزو کنم که خدا تحمل و صبر در برابر غمها رو بهت بده
خدا نگهدارت باشه
خوش باشی

فاطمه پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 02:21 ب.ظ http://www.yek-teke-tanhaiy.com/

سلام
محتاج توام ؟؟؟؟؟ خیلی بده که آدم محتاج یکی دیگه باشه
بابا بی خیال این عشق محال
این نظر شخصیمه به نظر من این عکس به مطلبت نمی خورد یعنی واسه وبلاگ زیاد جالب نیست
خوش باشی همیشه

زهرا شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:32 ب.ظ http://www.saattanhaie.blogsky.com/

سلاااااااااااااام
ایمااااااااااااااااااااااااان
آآآآآآآآآآآآپ کن دیگه ه ه ه ه ه.................

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد