درهجوم هوسهای پلید

حبس ابد داشت می خورد تن

نیشخندی بر وجودش

به زیر تورم گناه

در سطح فراموشی

خرواری از خاطرات مرد

تاریکی می درخشید

ریشه می کرد در مرد

و

تنیده شده بود مرد با او

انگار از تبار تاری بود

مبهم فوران می کرد

درد می کرد

ذهن پر اتاق

به شیشه می کوبیدند شیطانکها

پر میکردنند ناهوشیاری اتاق را

از وسوسه ها

زنجیره ی مرد

تا به کجا می رفت

اینجاست

مرز جهنم و بهشت

در هجوم زشتهای پلید

در سطح فراموشی

روشنی های مرد

kheili deltangam ...

 

به نام خدای حسین . . .

امشب دلم هواتو کرده...کلی اشک ریختم.بوی محرم حسین رو حس می کنم.

منم یه حرفایی دارم...صدامو می شنوی؟

می دونم خیلی کوچیکم اما تو رو به حرمت اشکهایی که ریختم جوابمو بده...

نذر کردم...به خودش هم میگم...پیرهن مشکی رو می پوشم...میام...

خودت می دونی از بچگی اسم قشنگت رو که می شنیدم اشک تو چشمام میومد.

می دونم خیلی دور شدم...می دونم همین دور و بری...

منم جوون هستم ها...می بینی؟

اما شکستم...این صدای همون پسر همین یکی دو سال پیشه که...

 توی همین شبستان ها بود که خیلی چیزا یاد گرفتم...

محرم امسال هوامو داری یا نه؟ نذر کردم...

خودت می دونی تو دلم چه خبره...