یادم نرفته است!
گفتی : از هراس باز نگشتن
پشت سرم خاکاب نکن
گفتی : پیش ازغروب بادبادکها برخواهم گشت!
گفتی:طلسم تنهایی تو را
با وردی از اوراد آسمان خواهم شکست!
ولی باز نگشتی
و ابر بی باران این بغض های پیابی با من ماند!
تکرار تلخ ترانه ها با من ماند
بی مرزی این همه انتظار با من ماند!
بی تو
من ماندم و الهه شعری که می گویند
شعر تمام شاعران را انشا می کند!
هر شب می آید
چشمان منتظرم را خیس گریه می کند
و می رود
امشب اما
در اتاق را بسته ام
تمام پنجره ها را بسته ام
حتی گوش هایم را با پنبه پوشانده ام
تا صدای هیچ ساحره ای را نشنوم
بگذار الهه شعر
به سر وقت شاعران دیگر این دشت برود!
من می خواهم خودم برایت بنویسم!
می بینی؟
دیگر کارم به جوانب جنون رسیده است
می ترسم وقتی که گوش شیطان کر
از این هجرت بی حدود برگردی
دیگر نه شعری مانده باشد
نه شاعری
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم
به جای تو دلواپس شوم
حتی به جای تو بترسم
چون همیشه کنار منی
کنار من الهه ام....
صد داد از این اما!

نظرات 25 + ارسال نظر
هومن یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:53 ب.ظ http://hooman58.blogspot.com

خیلی زیبا بود ایمان جان
ممنون خبرم کردی :)
به منم سری بزن قربانت هومن

هومن یکشنبه 5 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 08:53 ب.ظ http://hooman58.blogspot.com

راستی اول شدم :)

نسرین دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:01 ق.ظ http://www.nasrintanha.blogfa.com

به نام خدا
سلام ایمان جان.........!خیلی زیباست.........! من عاشق این قسمتشم....!کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم
به جای تو دلواپس شوم
حتی به جای تو بترسم
چون همیشه کنار منی
کنار من الهه ام....
صد داد از این اما!
خیلی باحال بود!یا حق!

نسرین دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ق.ظ

ایمان وقتی نوشته های این شکلی می خونم دلم می گیره......! چرا این قدر غم؟ ای بابااااااااااااا! یا حق!

از تبار درد دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:03 ق.ظ http://www.tandis-tanhaee.blogsky.com

سلام آقا ایمان ممنونم که خبرم کردی
به خدا شرمندم
فقط وقت میکنم که بیامو آپ کنم
خیلی سرم شلوغه
دیگه اون کسایی که بهم محبت دارن بدون خبر همیشه خودشون به سر میزنن
منم شرمندم

امین دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:11 ب.ظ http://samin.mihanblog.com

سلام متن زیبایی بود
موفق باشی
در ضمن هر وقت اپ می کنی یه خبر بده عزیز

ندا دوشنبه 6 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 06:32 ب.ظ

سلام ایمان خوبی؟؟؟؟
و اما عشق.......
کلامی سه حرفی که عین آن عطش .. شین آن شوق و حرف آخرش را قسم می نامم
پس من با تمام احساسم میگویم... قسم به عشق قسم به عطشی سیری ناپذیروشوقی دلنشین
شاید لذت عشق و تمام حس زیبای آن در انتظارش باشد
چشم انتظار عزیزی که خواهد آمد و من بی صبرانه حتی ثانیه هایش را عزیز می دارم.
لابد گمان کردید دیوانه شدم ؟ من دیوانه ترینم و اشتیاق دیدن یار برایم سیری ناپذیر و ابدیست
اگر خواستید سنگ سارم کنید یا ناسزایم دهید ولی من عاشقم و این عشق را آسان
به کف نیاوردم .پس برایم مهم نیست که ملعبه ی دیگران باشم .آخر همین طعنه ها
برایم حکم آزمونی را دارد که نمیدانم فرجامش چه خواهد شد . گریه های شبانه ام گواه
عشق من و....دلتنگی های این دل بیتاب بهترین همراه و یک جسم تبدار هماره با من
و چه لذتی دارد این التهاب و انتظار..........
ایمان به دنیای جنون و دیوانگی ما خوش اومدی . این متن رو یادته ؟ تو یکی از پست هام زده بودم . با خوندن متنت یاد ش افتادم و برات نوشتم . دوباره بخونیش ضرر نمیکنی
موفق باشی . فعلا

شادی سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ق.ظ http://www.eshgheezamini.blogfa.com

تو میری و من فقط نگاهت می کنم , تعجب نکن که چرا گریه نمی کنم , بی تو یک عمر فرصت برای گریستن دارم اما برای تماشای تو همین یک لحظه باقیست

شادی سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ق.ظ http://www.eshgheezamini.blogfa.com

مرسی از این که ما رو قابل دونستی

شادی سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:06 ق.ظ http://http://www.eshgheezamini.blogfa.com

خوشحال میشم بازم اسم شما رو ببینم

به امید دیدار

بای

فاطمه سه‌شنبه 7 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:48 ق.ظ http://www.yek-teke-tanhaiy.blogsky.com/

سلام
می گم بچه پرو حالا دیگه آپ میکنی خبر نمی دی
زیاد نظر نیمدم چون بیشتر پرو میشی
فقط همون قسمتش قشنگه .................

من فانی دختر پاییز چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:06 ب.ظ

سلام ایمان جان.
واقعا متنتون زیباست .

این هم شعرای من:

دریغا حسرتی دیرینه دارم
به جان سوز غمی چندینه دارم

دریغا حسرتم از آشنایی است
از این بودن دل جنس خدایی است

دریغا از وطن گویی جدا شد
همان روحی کزو مصباح الهدی شد

دریغا من ندانستم که هستم
به یک دم گوی هستی را شکستم

دریغا من تو را دارم خدا یا
تو هم با من قهر کردی آیا

دریغا از غربت از غم دل
که دل گوید اینجا نیست منزل

دریغا سوز دل را جان خریده
در این ایثار بس زیانها دیده




من فانی دختر پاییز چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 02:15 ب.ظ


شبی در شب ترین شبها، تو ماهم می شوی آیا؟! تو تسلیم تماشای نگاهم می شوی آیا ؟! شبیه یک پرنده، خیس از باران که می آیم تو با دستان پر مهرت، پناهم می شوی آیا ؟! پس از طی کردن فرسنگها راهی که می دانی کنار خستگیها، تکیه گاهم می شوی آیا ؟!

در زندگی ناگریز از انتخاب هایی هستیم که اسان نیستند . از ان هراسانیم که هر تصمیم ما ، ازرده کند کسی را دوست داریم . در چنین لحظاتی است که باید درون را بنگریم وبه ندای دل گوش بسپاریم. اگر تنها نکران خواسته های دیگران باشیم و احساسات خود را نادیده بگیریم . به شادی حقیقی دست نخواهیم یافت . به همان ندایی گوش کن که به درستی ان را باور داری. و استوار از ان دفاع کن. اری اگر چنین کنی شادمان خواهی زیست................. بتانی جین برویک.

مجتبی پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:21 ق.ظ

سلام ایمان جون خودم
شعر قشنگی بود واست آرزو می کنم که هر چه زودتر تو هم به الهه خودت برسی ما هم اگه زنده بودیم بیایم
راستی کی بیایم شیرینی قبولی رو بخوریم هاهاها.....
خوب دیگه فعلا بای تاهای

ندا پنج‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 01:51 ب.ظ

سلامممممممممم
خوابی دیدم عجیب. برایت مینویسم
سرزمینی دور و من تنها
ان جا، پیچک خیال به دور آرزوها نمی پیچید، اصلا آرزویی نبود.
همه چیز همان بود که باید می بود با رنگهایی دست نخورده و بکر.
قدم می زدم .. آرام و به نرمی
عطر باغهای چای مستم می کرد.
و نگاهم، نیلوفران سپیدی مشد پیچیده لابه لای برگ های سبز.
وسعت برنج زاران سرسبز، خاطره ی عطر گلهای وحشی را به یادم می آورد،
همان گلهایی که با بارش اولین باران اطراف خانه ام سر از خاک بیرون آوردند.
و من هیچ ندانستم که چه بگویم، وقتی که دانه های ریز باران صورتم را تر می کرد
و باد در موهایم می پیچید.
در همه شب های مه آلود کوهستان که خانه ها و حصارها در مه غلیظ گم میشدند،
پنجره هیچ مانعی برای ابرها نبود و اتاق کوچکم را مه آرام و سبک فرا می گرفت
انگشتان مه آلودم را بر لب می گذاشتم تا مبادا چیزی بگوید!
گم میشدم در خیال مه آلود و چه لذتی داشت این گم گشتن.
صبحگاه خروس خوان بوی نان تازه ، صفا و صمیمیت های فراموش شده را دوباره به یادم انداخت.
همان لحظه های نابی که دیگر میان ورق های غبار گرفته کتابهای قدیمی برای همیشه ماندند.
و من قانع ام، قانع تر از همیشه
چرا که در این رویا به برگی عاشق می مانم که میسپارد خود را بدست باد
تو چه ؟ چه میکنی با این رویا؟؟؟

ندا جمعه 10 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 12:28 ب.ظ

سلامممممممممم
در کوچه باد می آید٬این ابتدای ویرانی است/
آن روز هم که دست های من خرد شدند در کوچه باد می آمد.....
منتظرمم .فعلا

[ بدون نام ] شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:33 ق.ظ

سلام ایمان گلم
الان ساعت ۷صبحه .....
و دیشب تا سحر خوابم نبرد
همه اندیشه سودای فردا بود

--------------------------------
به جست و جوی تو
بر درگاه ِ کوه میگریم،
در آستانه دریا و علف.

به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول،
در چار چوب شکسته پنجره ئی
که آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد.
به انتظار تصویر تو
این دفتر خالی
تاچند
تا چند
ورق خواهد زد؟
جریان باد را پذیرفتن
و عشق را
که خواهر مرگ است.-
و جاودانگی
رازش را
با تو درمیان نهاد.

پس به هیئت گنجی در آمدی:
بایسته وآزانگیز
گنجی از آن دست
که تملک خاک را و دیاران را
از این سان
دلپذیر کرده است!
نامت سپیده دمی است که بر پیشانی آفتاب می گذرد
- متبرک باد نام تو -

و ما همچنان
دوره می کنیم
شب را و روز را
هنوز را..
----------------------
رهاکن که در چنگ توفان بمیرم
به این حال وروز پریشان بمیرم
نه می خواستی با تو آزاد باشم
نه دل داشتی کنج زندان بمیرم
گلِ چیده ام....قسمتم بود بی تو
که در بستر خشک گلدان بمیرم
اگرایستادم نه از ترس مرگ است
دلم خواست مثل درختان بمیرم
نه...بگذار دست تو باشد تمامش
بسوزان بسوزم،بمیران بمیرم
شب سوز پاییز؛سرمای آذر
ولم کرده ای زیرباران بمیرم؟
تو وقتی نباشی چه بهتر که یک روز
بیفتم کنار خیابان.................

بمیرم............

مریم شنبه 11 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 07:07 ب.ظ http://anooshka.blogsky.com

سلام .....
زیبا بود .....................
.........................
.............
....................
..........................................
میلاده اما رضا (ع)مبارک ....
واسه منم دعا کن

الهه باران یکشنبه 12 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:41 ب.ظ http://elaheyebaran.blogsky.com

سلام
زیبا بود
راستی چرا وقتی به روز می کنی تو مسنجر آف نمی ذاری واسه اد لیستات؟
اینجوری همه می تونن بفهمن که به روزی
اینجا دیروز کلی بارون اومد به نظرم بارون یه خورده با مزه تر از برف طرف شما باشه..در کل بارون کیفش بیشتره
ولی خب شاید این فکرم مال این باشه که تا به حال برف و از نزدیک ندیدم
به هر حال
آپ قشنگی بود
شاید باز هم بعد ها اومدم الهه باران و به روز کردم
به هر حال ما رو فراموش نکنید
خدانگهدار

شادی دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 03:30 ق.ظ http://www.eshgheezamini.blogfa.com


سراب بودنت را در تاریکی غرورت محو می کنم و رو به رهی می نهم که نه سرابی باشد و نه غروری


سلام دوست گلم

وبلاگ عشق زمینی به روز شده

خوشحال میشم اسم زیباتون رو در قسمت کامنت ها ببینم

منتظر تو دوست نازنینم هستم

به امید دیدار

بای

ندا دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 04:11 ب.ظ

این بار تعارفم کرد
کاسه ی انگشتانش را
خالی دستم را در کاسه اش نهادم
در هم پیچید پنجه هامان
و ما رفتیم تا انتها با هم
من و تنهایی و دیگر هیچ
به خلوت تنهایی من سر نمیزنییی؟؟؟؟

الهه شرقی دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:23 ب.ظ http://www.setarehadi.blogfa.com

سلام ایمان جان
خوبی
ببخش ه من دیر میام
راستش درسا بدجوری هکم کرده
ولی تو خیلی خوبی که هنوز هم میای و بهم سر می زنی و فراموشم نکردی
راستی دل نوشته ی زیبایی بود
الهه شرقی

باران دوشنبه 13 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 11:24 ب.ظ http://www.aranbaran.blogfa.com

برای آخرین بار
خداحافظ
با چشمانی همیشه بارانی
باران

هومن سه‌شنبه 14 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 10:02 ق.ظ http://hooman58.blogspot.com

چه بد من فکر میکردم اول شدم ولی حالا ته لیست هستم
آهههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
خوب بازم بد نیست بلخره از آخر اول شدم دیگه

پانیز چهارشنبه 6 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:40 ق.ظ http://www.panis.blogfa.com

سلام
من هم تنهای تنهام و نمی دونم با این تنهایم چه کار کنم تو بهم بگو چه کار کنم
به کلبه تنهایی من هم سری بزن
منتظرت هستم
خداحافظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد