خداوندا از امروزم گریزانم


که در بغض گران قلب خود یکریز گریانم


و" اندوهی"به دل دارم


که "می سوزد از آن اعماق چشمانم"


خداوندا از امروزم گریزانم


که بیهوده در این ساعات لغزانم


وگویا ماجرای تلخ چشمانم


به پایان می رسد روزی


که هیچ از آن نمی دانم


به فردایی می اندیشم


که می پرسند ازمیزان ایمانم


ومن خاموش می مانم

نظرات 1 + ارسال نظر
رضا دوشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1387 ساعت 12:03 ق.ظ

منم ترسانم از آن روز
در آن روز که مادر از کودک گریزان است
نمی دانم توشه ای برداشته ام که کافی ام باشد
شاید وقت باشد شاید بشود کاری کرد شاید بشود عاشق شد...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد