یه دنیا تشنگی تو عمق چشمامه
 
ببین امشب قصاص از اشک می گیرم
 
ببین می مونم امشب تا سحر یا نه
 
دوباره مثل هر شب ساده می میرم

یه بغض مرده رو لبهام ماسیده
 
نمیشه اسمتو آروم بشمارم
 
ببین از بس دلم با خاک خوابیده
 
شبیه مرده های زیر آوارم

کجا باید تو رو پیدا کنم امشب
 
کدوم سقفه که مال هردومون باشه
 
نمی بینی چقدر از هم جدا موندیم
 
کدوم روزه که تو آغوش شب جاشه

بیا دستامو از این فاصله بردار
 
بذار باور کنم احساس بارونو
 
همیشه باید از آخر کسی باشه
 
که لمسش تر کنه چشم پشیمونو...

خداوندا از امروزم گریزانم


که در بغض گران قلب خود یکریز گریانم


و" اندوهی"به دل دارم


که "می سوزد از آن اعماق چشمانم"


خداوندا از امروزم گریزانم


که بیهوده در این ساعات لغزانم


وگویا ماجرای تلخ چشمانم


به پایان می رسد روزی


که هیچ از آن نمی دانم


به فردایی می اندیشم


که می پرسند ازمیزان ایمانم


ومن خاموش می مانم

غول به دنیا آمدن و مورچه از دنیا رفتن

 

اینست مسئله

 

و این است درد روزگار فلزی

 

لگد مال شدن زیر آوار حماسه‌ها

 

و قصه این ساطور

 

در آستین‌مان پنهان است

 

هنگام نیاز

 

وارد شدن از درهائی که گنجایش یک غول را ندارند

 

تکه تکه از پیکرمان قطع می‌کنیم

 

کوچک می شویم ،مورچه می‌شویم

 

و چه زیبا لگد مال می شویم . . .